ایکاش

ایکاش میشد از تیر مژگانت رهای یافت ایکاش من میتوانستم از کنارت همچون عابری بی هدف رد شوم صدای نفسهایت را باد به گوشم میرساند ماه به من میگوید ستاره یه تو امشب از هرشب پرفروق تر است  

امروز تو رادیدم که به مانن

 مانند درختان شکوفه بر لب داشتی ایکاش جراعتش را داشتم شکوفه تو را چینم 

ایکاش که من جرات ان را داشتم به مانند بلبل هم اغوشت شوم 

ایکاش ...... ایکاش 

امروز من غم دارم 

نگرانم نگران 

نگران از انروزی که دگرهیچی جز سایه نبینم در کنارم نگران روزی که خود سایه شوم  

سایه ای افتاب گریز 

نگران از روزی که اشکهایم خوشک ، در بستر چشمم و قلبم سرد در سینه گردد 

وقت ان است شاید بغم بترکد در سینه و سیلابش بشوید جانم را 

شاید این دلشوه از تنم رخت کشد 

شاید 

شاید 

:((

بوی باران

انچنا مستم زبویت

که هیچ گاه نمی خواهم

مستی بوی تورا

با داشته و نداشته ام عوض کنم

وقی می آید صدای قدمهایت

تمام سوکت غمهایم می شکند

قلم شکسته

مدتها بود که تو در گوشی افتاده بودی

و تنها تو بغض نشکسته مرا میشنیدی

هر بار که تو در دست می فشارم تو خود

بروی کاغذ آنچه در گلو دارم فریاد میزنی

فریاد فریاد فریاد