باران

اسمان امروز دلش به حال من عاشق بی جا سو خت گریه سر داد با من گریه کرد از روزای سر رفتن گفت . گریست از روزهای خوش آمدن گفت من با او یرون رفتم اما افسوس که فقط سایه ایش همراهم بود

تنها تو

من تنها تو را خواهم دید و تنها بوی تورا خواهم شنید عشقت را بر بال پروانه ها خواهم کشید نقش رویت تمام لحضه های من است من تنها با تو پرواز خواهم کرد و فقط با عشقت خواهم مرد و خواهم متولد شد تنها زمانی که اروج خواهم کرد لحضه زیبای بوسیدنت است بدان به خاطر تواست که قلمم تراوش می کند و اگر تو نباشی من همان قلم شکسته دست بسته ام روح سبزت امیزشی با روحم داشت که بوی تازه شده را دارد من تو را تا مرز بی کران عشق دوست دارم

مرگ جدائی من تو

تنها زمانی فراموشت خواهم کرد که دگرکسی صدای ضربان قلبم را نشنود همیشه و هر روز عاشقت خواهم بود امروز بیشتر از دیروز و فردا بیشتر از امروز .
هجوم بی امان رندان را بر من ببخش- ببخش اگر عشق من عشق درد است فراموشم نکن بگذار تا دوباره تو را در اغوش بگیرم    کنایها را بر  اشکانم  ببخش  مرا فراموش نکن و همیشه به یادم باش .
پروانه وار همیشه تورا خواهم پرستید