ای خدا

ای خدایم تمنای از وجودات دارم مرا خارنکن دشمن را زبون مدار ای خدا همراهم باش که همراهی نیست مرا ای خدایم دوستم باش که تنها تورا دارم من خود دل سوخته خویشتنم تو مرا یاری ده یاری ندارم دل دارم باش تنها نیستم تو یارم در این راه دشواری نور ات گرمایت همیشه روشنی بخش ا م بوده و هست آرزوهایم را براورده کن تو می دانی که آرزوی من خوشبختی دگری ایست نیک بختی اش شادی من گریه او سیاهی روزگار من پرورگار یارم باش یارم باش

روز سرد میلادم

دگر حوصله ای نیست زیای که دیاری دور برایم برهاند او حتی زهمت آن را ندارد که بوسه ای سرد برایم سوار بر قاصدک بفرستد دگر از آغوش گرمی که تمنای وجودش بود خبری نیست شاید زخم این سفر اورا کرده بی طاقت شاید خم این پیچش روزگار ندارد برایش باور چه کنم که تنها با سفر کرد هسفرانت طاقت یاری ............