رویا

تو را در رویا هایم میدیم
خود را عاشق ترین تو می بینم
ای کاش که رو یانباشد
روزهای با تو بودن را را بارها مرور می کنم
به خودم بار ها بارها سیلی می زنم
که رویا نباشد
گرمای تنت رویا نیست
اما با تو بودن مثل رویا  دیدن همیشه زیباست


روزگار

من تنها
 تنهای بی تو چگونه خواهم توانست پرواز کنم
بالم شکسته
چه چیزی جز جانم دارم که فدای تو کنم
و چه چیز ی  بیش از تن پوشت  با ارزش خواهد بود که من
با آن کفن خویش کنم

چه کسی

چه کسی را جز تو خواهم پیدا
که زیبا ترین و مو نس ترین باشد
چه کسی را جز تو خواهم پیدا
که بروی زانوهایم نشیند مو های خود افشان کند
 چه کسی را جز تو خواهم پیدا
که سالهای عمرم باشد
چه کسی را جز تو خواهم پیدا
نشسته در کنارم اشکهایم را پاک کند