می خواهم تو را در آغوش بگیرم اما می ترسم
می خواهم بوسه ای بر لبانت بزنم اما می ترسم داغ لبم
بروی لبانت بماند
می خواهم دستانت را در دستانم بفشارم اما باز می تر سم
می خواهم هم نفست شود اما تر س از ان دارم که تو مرا گستا خ بدانی
می خواهم



گریه کردم اما صدایم را نشنید  برایش اشیانه ساختم او به اتش کشید

دوستان عزیز سلام

امروز خود را دوست بدارید فردا را بهتر از امروز بسازید





زندگی با تو را در رو یاها با رها مرور کردم
با تو پرواز کردم با تو خواندم و بی تو گر یه سر دادم اشکی به پهنای تمام وجودم ؛ رازهایم را با تو گفتم و بغضم را شکستم -می اند یشم به تو که آخرین راهی برای خو شبختی
تو تنها ستاره ای من در آسمانم هستی ام هستی
بمان نرو
من تورا دوست دارم ؛من تو را می پرستم و من تورا می خوانم تو تنها راه زندگیم هستی تو تنها راز بزرگ حیاتم هستی میدانم تونیز مرا دوست داری
تو دوباره سکوت کردی و در سکوتت حرفی سنگین نهفته
دوست دارم دوست دارم و دوست دارم
با من تند مگو با من مدارا کن که تو تنها سمت سکه خوشبختی من هستی من تو با هم آشیانه ای خواهیم ساخت به بلندای آسمان بی کران
و تو تنها کسی خواهی بود که در تمام لحضه هایم در کنارم خواهی بود و تنها کسی که در هنگام مرگ بر لبانم بوسه ای گرم نثار خواهی کرد
و تنها کسی که پیمان زندگیئی به پهنای دنیا خواهم بست بر تو قسم خواهم خورد و تنها تو را خواهم خواند تا حلقه پیمان بردست خواهیم کرد
پس کلمات را از من دریغ نکن و بار ها بگو بوسهای زیبایت دستان گرمت که همیشه همواره روح زندگی من بوده دوستت دارم

شروع دوباره

نیلگون ترین روزها به پیان می رسد اما دلتنگی ات هنوز بر در دیوار این قلب خسته می کوبد من به تو می انیشم زهنت را از دور دستها می خوانم  و با تو سخن می گویم
صدای نسیم بهار را می شنوی ؟    صدای خمیازه درختان را چه ؟
 دیروز وقت طلوع خورشید در حیاط زیر آن درخت میان سال زرآلو نشسته بودم و طلوع زیبای خورشید را نزاره می کردم  درخت خوشک تکانی خورد به او  سلام  گفتم و او نیز سلامم را با غنچه های سفیدش پاسخ گفت
عید امسال منتظرت هستم بیا تا خون  در رگانم جاری است و قلب می تپد .