پوشالین عشقی

باید میدانستم که به همان شدت گرما که دوستم داری تنفر نیز در تو با همان شتاب در کمین است
که غرورت توراخواهد برد تا به انجا که من توان پرواز ندارم
من می پنداشتم که تو عضو کشف نشدنی من بودی
افسوس که با چشمان باز رویا می دیدم
حسرت که عشق حجیم ممان پوشالین عشق بود

کهزیزک

امروز متفاوت خواهم نوشت .
امروز خواهم گفت که عشق بی پیان است
یاد لحضه ای خواهم افتاد که نگاهم می کرد
عشق غبار گرفته اش را از ته نگاهش می خواندم
من به او سلام گفتم او عاشقانه جوابم گفت من او را مادر خطاب کردم
چسمانش پر اشک شد او خواست که مرا در آغوش گیرد من اورا در آغوش گرفتم
سختی استخوانش را بر روی تنم احساس می کردم 
ترک قلبش را در سینه دیدم که به دستان بی مهر فرزندی شکسته است  
چگونه می توان انقدر بی رحم بود
او به تو شیریه جانش را داد  - چه شبها که برایت اشک نریخت
 چه شبها که تو  از ترس در آغوشش نخوابیدی
او تورا همیشه عطراگین کرد
اما تو رفیق بی معرفت نیمه راه شدی
حال او به تو نیاز دارد نه وقتی که را حت به خواب ابدی می رود و تو با اشگهایت او خواهی آزورد
او اکنون دستان تو را می خواهد نه زمانی که جسمش بی جان شد
بغضم را می خورم با او می خندم و از او می خواهم که من فرزندش باشم
اما او نگاه غریب من غریبه را نمی خواهد
او به دنبال حق ناچیزی از خود است او فرزندش هم خونش را می خواهد
او عشقش را می خواهد اما او کوچ کرده پس حاصل عشقش که تو هستی را می خواهد 
او همیشه منتظر تو است همیشه  


هدیه تو

همیشه در کویر قلبم غمی بزرگ خواهم داشت
تا زمانی که تو را یا بهتر بگویم خود را بشناسم
هد یه زیبایت را فراموش نمی کنم او تحولی عظیم در من ایجاد کرد
تو مرا فراموش کردی من که در مقابل تو کوچکترینم
شاید زره ای و شاید کوچکتر از آن
چگونه زحمات تو را شاکر باشم ؟
دوستت دارم