هنوز از تو خبری نیست دلشوره مرا خواهد کشت   مراخواهد برد ...... 
به سوی رویاری با تو بودن  

به عقربه های ساعت خیره شده ام تا گذشت زمان را ببینم.
نمی گذرد
عقبه ساعت از حرکت باز ایستاده به شیشه اش ضربه می زنم اما نه عقربه خراب نیست به کندی گذاشتن یک قرن حرکت می کند به ساعت قرار نزدیک می شوم صدای قلبم در فضای ساکت اتاق طنین می افکند من غرق در شادی دیدنت ...... اما افسوس ..........

 روزها نمی گذرد گوئی به سا عت گفته اند
به ایست- نرو چشمانم از اشک پر می شوند وقتی دگری را می بینم که چه را حت با عشقش زندگی می کند من نیز حسرات آن ر بر دل دارم
عاشق شدن سخت نیست اینکه نتوای از عشقت بگذری سخت است اینکه بدون او که همیشه با تو بوده او که تو را دوست دارد و او که عاشق توست - سخت است
روزها در انتضارت می نشتم با صدای نعره تلفن به سرعت به سمت آن می روم و منتظر آنم که صدای تو را بشنوم
عصر ها از دل تنگی به زیر ایوان زیستگاهت می آیم و بوی تو را در هوا شکار می کنم
وقتی نقش صوتت رابر کاغذ می بینم مرغ جانم از دلم پرمی کشد و فقط رویای روزهای خوش با تو بودن مرا به خواب می برد
زندگی با تو- زیباترین لحضه زندگی خواهد بود یادم هست که عاشقانه دستان سردم را در دستانت گم می کری عطر موهایت مستم می کرد و من از لبانت بوسه ای داغ شکار می کردم دوستت دارم


دیدنت را آرزو دارم -- خواستنت لحضه های زندگی ام را پر می کند   

به تو اندیشیدن راه من است و تورا صدا زدن مکتبم  عبادت کردن تو کمترین کاری است که می توانم انجام دهم

تو را هرشب در رویاهایم می بینم این تنهای جای امنی است که می شناسم

آشیانه ای برا یت سا ختم تابا هم در آن سر کنیم