تو اگر برتنم شب روز تازیانه زنی من هیچ نخواهم گفت
من اگر در دل  جگرم غرق در خون باشد  صدایم بر تو  بلند نخواهد شد 
 من تو را به بلندای شب یلدا می پرستم   من از تو دلگیر نخواهم شد
من تورا بالاتر وبرتر از تمام دنیا می دانم وبرعشق قسم خواهد خورد که توراترک نخواهم کرد
دوستم بدارا تا کلبه قلب من از عشقت روشن شود اگر هوا سرد از عشق گرم خواهم شد 
 

طلوع

مثل طلوع صبح در زندگیم دمیدی طلوعت راثانیه به ثانیه نظاره گر بودم تو برای همیشه قلبم را آشیانه خود کردی غروبت لحضه مرگ من خواهد بود لحضه وداع با زندگی با تو من جاودانه ترینم با تو من در اوج خوشبختی در آسمان زندگیم پروازخواهم کرد و بی تو نفسم از سینه برنخواهد خواست لحضه جدائ تو لحضه ای خواهد بود که جسم بی جان مرا در خاک خواهند گذاشت
محاجرتمان یادت هست یاد هست که در زیر سایه درختی نشسته بودی و می گفتی زندگی باتو میلاد دوباه من است ؟  یادت هست که برای هم ساعتها گریستیم و ساعتها در آغوش هم به دنیای آینده می اندیشیدیم    دلتنگت هستم انقدر که ثانیه را سال می شمارم
 انتضار سخت است مثل جابه جا کردن البرز ...... دلتنگت هستم نگذار ستاره عمرم در غروب تو خاموش شود .  

بگو مگو

برایم نوشته بودی دلسردم گفتم در آُفتاب نگاهم گرم شو -
 گفتی اما من بجز شب چیزی نمی بینم گفتم تو مهتابم شو 
گفتی امیدم را باد ربود گفتم به معنای وجدم پی بر 
گفتی سالهای از دست رفته- کینه های که به دل دارم ؟ گفتم گودالی کن و برای همیشه از انان خداخافظی کن 
گفتی اگر جوانه زد. گفتم تو برویش نیلوفر آبی نقش کن 
چهرات خندان شد اما هنوز ته دلت ناراضی .  به تو گفتم تو خود را درون من جستجو کن تو گفتی که مدتهااست که غرق وجودت شدم اما این عشق است که مرا ...........