طلوع

مثل طلوع صبح در زندگیم دمیدی طلوعت راثانیه به ثانیه نظاره گر بودم تو برای همیشه قلبم را آشیانه خود کردی غروبت لحضه مرگ من خواهد بود لحضه وداع با زندگی با تو من جاودانه ترینم با تو من در اوج خوشبختی در آسمان زندگیم پروازخواهم کرد و بی تو نفسم از سینه برنخواهد خواست لحضه جدائ تو لحضه ای خواهد بود که جسم بی جان مرا در خاک خواهند گذاشت
محاجرتمان یادت هست یاد هست که در زیر سایه درختی نشسته بودی و می گفتی زندگی باتو میلاد دوباه من است ؟  یادت هست که برای هم ساعتها گریستیم و ساعتها در آغوش هم به دنیای آینده می اندیشیدیم    دلتنگت هستم انقدر که ثانیه را سال می شمارم
 انتضار سخت است مثل جابه جا کردن البرز ...... دلتنگت هستم نگذار ستاره عمرم در غروب تو خاموش شود .  
نظرات 2 + ارسال نظر
سجاد دوشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 10:03 http://zamzam69.blogsky.com

سلام.واقعا وبلاگ قشنگی دارید.من به همه وبلاگ قشنگی دارید ولی این با اونو فرق داره.موفق باشد.
اگه وقت کردید به من حقیر هم سر بزنید

سمیرا دوشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 16:30

میشه یه سرم به من بزنی چون بیشتر از نوشته هات تورو دوست دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد