روز سرد میلادم

دگر حوصله ای نیست زیای که دیاری دور برایم برهاند او حتی زهمت آن را ندارد که بوسه ای سرد برایم سوار بر قاصدک بفرستد دگر از آغوش گرمی که تمنای وجودش بود خبری نیست شاید زخم این سفر اورا کرده بی طاقت شاید خم این پیچش روزگار ندارد برایش باور چه کنم که تنها با سفر کرد هسفرانت طاقت یاری ............
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد