تشنه

تشنه ام
تشنه لحضه دیدنت
تشنه بوئیدنت
تشنه آن لحضه که از لبانت بوسه ای داغ شکار نمی کنم
تشنه آن لحضه آخر که روح از تنم پرواز می کند و من دستان داغ تو را شکار می کنم

دوست دارم

همیشه دوستت خواهم داشت

حتی اگر تو هیچ وقت ندانی که تورا دوست دارم
حتی اگر تو جواب حرفهایم را به تعنه پاسخ دهی

حتی اگر تو را هیچ وقت نبینم

زیبائی نگاهت

شاید هیچ گاه چنین بی تاب نشده بودم
شاید هیچ وقت دگر تو را نبینم
شاید اخرین باری بود که تورا بیدار می کردم
وقتی تو معصومانه اولین بار  در چشانم نگریستی
وقتی که تورا برای اولین بار اینگونه می دیدم
تو از سفر مرگ باز می گشتی و من  عاشقانه و بی صبرانه منتظر باز گشتت
اشکانم از چشمان جاری شود و تو تنها خاطری زیبای من شدی
 از تو پرسیدم که چه می خواهی ؟
تو گفتی .. تو گفتی گلبرگی که اشکهای تو را بر آن سوار کنم