فردا

خواهد آمد فردا
می روی تو در خیابان
ناگهان بر دوش سنگ دیوار
عکسی تو را بر زمین خواهد خوشکاند
عکس من نقش بر کاغذی سفید باحاشیشه ای سیاه
افسوس که دیر است برای تو
تو دیگر هیچ گاه نخواهی توانست به من بگوئی

دوستت دارم

دل شکسته ام

تکه های دل شکسته ام  را با عاشقان قسمت خواهم کرد
دل شکسته ام  را بر موج سوار خواهم کرد تا دگر
دختری چینی بند زن تواند - دوزد - تکه های آن را
خواهم اویخت بر دروازه شهر  تا که رندان ببرند بر تارج
که مبادا عاشق پیشه ای باز بیاید و تکه ها آن را برهم بند بزند
اما ....

طناب

او نمی دانست روزی اینچنین خواهد شد
همگام با صدای عاشقانه یارش جسمش  را بر بالای
طناب بلندی خواهند اویخت
حتی دگر صدای دختر کوچکی که با زجه اسمش را صدا می زند فایده ندارد
چگونه دنیا با خودش فاصله می گیرد
آیا ؟ 
آیا روزی فرا خواهد رسید که بلبلان بر دوش عاشقان سرود سردهند ؟
دگر بیم ان نداشته باشند که صدایشان تبدیل به ذجهای شبانه پسری شود 
که حتی بوی پدرش را حس نکرده است .