عیدت مبارک

 زمستان با اشکی  در چشم و بغضی در گلو رخت بر می کند تا سال دگر از زمین وداع می کند  کودک بهار با ۹ ما ه  بی صبری به شتاب می آید او در سر راه خود درختان را تکان می دهد تا از خواب بر خیزند او به فکر سبزی - 
پرستوهای مهاجر بار دگر از به سرزمینمان بر می گرددند پرندهای کوچک بار دگر بر شاخه های درختان اشیانه می سازند و بار دگر به قصد پیدا کردن معشوق خویش نغمه ای عاشقانه سر می دهند 
زمین لباس سفید خود را ار تن بیرون اورده لباس سبز زیبایش را می پوشد بر روی لباسش لاله های سرخ روز قرمز می دوزد 
و من تو ....
من تو زشتیهایمان را در آتش چهارشنبه سوزاندیم عاشق تر از همیشه دست بر دست یکدگر بر سر سفری هفت سین می نشینیم کلام حق می خوانیم و از اهورایمان طلب آمورزش.
 در شب تحویل سال از میترا خواهم خاست تا سال نکوئی برایت بسازد قلبم را همیشه عاشق و لبانت را همیشه خندان ببینم 
در روز عید نماز عشق خواهم خواند 
                                  دلتان  همیشه سبز قلبتان سر شار از عشق باد 

          

 

تو اگر برتنم شب روز تازیانه زنی من هیچ نخواهم گفت
من اگر در دل  جگرم غرق در خون باشد  صدایم بر تو  بلند نخواهد شد 
 من تو را به بلندای شب یلدا می پرستم   من از تو دلگیر نخواهم شد
من تورا بالاتر وبرتر از تمام دنیا می دانم وبرعشق قسم خواهد خورد که توراترک نخواهم کرد
دوستم بدارا تا کلبه قلب من از عشقت روشن شود اگر هوا سرد از عشق گرم خواهم شد 
 

طلوع

مثل طلوع صبح در زندگیم دمیدی طلوعت راثانیه به ثانیه نظاره گر بودم تو برای همیشه قلبم را آشیانه خود کردی غروبت لحضه مرگ من خواهد بود لحضه وداع با زندگی با تو من جاودانه ترینم با تو من در اوج خوشبختی در آسمان زندگیم پروازخواهم کرد و بی تو نفسم از سینه برنخواهد خواست لحضه جدائ تو لحضه ای خواهد بود که جسم بی جان مرا در خاک خواهند گذاشت
محاجرتمان یادت هست یاد هست که در زیر سایه درختی نشسته بودی و می گفتی زندگی باتو میلاد دوباه من است ؟  یادت هست که برای هم ساعتها گریستیم و ساعتها در آغوش هم به دنیای آینده می اندیشیدیم    دلتنگت هستم انقدر که ثانیه را سال می شمارم
 انتضار سخت است مثل جابه جا کردن البرز ...... دلتنگت هستم نگذار ستاره عمرم در غروب تو خاموش شود .