زمستان با اشکی در چشم و بغضی در گلو رخت بر می کند تا سال دگر از زمین وداع می کند کودک بهار با ۹ ما ه بی صبری به شتاب می آید او در سر راه خود درختان را تکان می دهد تا از خواب بر خیزند او به فکر سبزی -
پرستوهای مهاجر بار دگر از به سرزمینمان بر می گرددند پرندهای کوچک بار دگر بر شاخه های درختان اشیانه می سازند و بار دگر به قصد پیدا کردن معشوق خویش نغمه ای عاشقانه سر می دهند
زمین لباس سفید خود را ار تن بیرون اورده لباس سبز زیبایش را می پوشد بر روی لباسش لاله های سرخ روز قرمز می دوزد
و من تو ....
من تو زشتیهایمان را در آتش چهارشنبه سوزاندیم عاشق تر از همیشه دست بر دست یکدگر بر سر سفری هفت سین می نشینیم کلام حق می خوانیم و از اهورایمان طلب آمورزش.
در شب تحویل سال از میترا خواهم خاست تا سال نکوئی برایت بسازد قلبم را همیشه عاشق و لبانت را همیشه خندان ببینم
در روز عید نماز عشق خواهم خواند
دلتان همیشه سبز قلبتان سر شار از عشق باد