رویا

تو را در رویا هایم میدیم
خود را عاشق ترین تو می بینم
ای کاش که رو یانباشد
روزهای با تو بودن را را بارها مرور می کنم
به خودم بار ها بارها سیلی می زنم
که رویا نباشد
گرمای تنت رویا نیست
اما با تو بودن مثل رویا  دیدن همیشه زیباست


روزگار

من تنها
 تنهای بی تو چگونه خواهم توانست پرواز کنم
بالم شکسته
چه چیزی جز جانم دارم که فدای تو کنم
و چه چیز ی  بیش از تن پوشت  با ارزش خواهد بود که من
با آن کفن خویش کنم