تنها اسمت را بر زبان دارم
تنها عشقت را در دلم دارم
این تو هستی که من حتی با خود از به حیا شخن می گویم
این تنها تو هستی که بر صحر ای قلبم اشیانه می سازی
این تنها من هستم که ئر غم فرافت اشکی خواهم ریخت
و این تنها عکس تو است هم دم شبهای تارم
اما ...اما من چگونه خواهم توانست به بگویم دوستت دارم
اما این من کی خواهد توانست که تورا عاشق خود ببیند
اما این تنها دلم من کی خواهد توانست که تو را یار خو یش ببیند
تنها تو خواهی توانست که در جشن عشقم پای کوبی کنی
تنها این تو هستی که خواهی توانست که غم بی تو بودن را ببری
تنها این تو هستی که خواهی توانست اشکم را از دیدگانم پاک کنی
تنها این تو هستی که خواهم توانست که سر بر دوشت اسوده جان از تن برون کنم
تنها ...........
تنها ..............
تنها ...............