سفر

از شهر عاشقان بسیار سفر کردم
اما عاشق تر از چشمان  تو ندیدم
من خود صیاد بودم و صید  دام تو شدم
من خود پرنده بودم و اسیر بال تو شدم
پر پروازم شدی من بی تو بی هدف تر
من که مرکز مقصد تو مقصود من 
من که خود نفس بودم بی تو جانی بی نفس

شاید هیچگاه

من بی کس را هیچکس نتواند بفهمد

شاید هیچ گاه کسی نتواند درد این خسته دلم را بشنود
شاید این تو آخرینی باشی که اشکم را می بینی
شاید....

شیشه

باز هم امشب
دل تنهای من می شکنه مثل شیشه
تیکه تیکه
دیگه کسی یار من نیست
دیگه کسی با من همسفر نیست
اگه باز
تو تنهائیام
بشه پیدا یه فر شته
عمر من میشه تکرا ر
من بی ستاره رو باز
می کنه زنده
توی ای خیال واهی
چشمامو هم می زارم
میاد اشکام دونه دونه
میاذ اشکام دونه دونه