یار

دگر نه یاری زه دیاری که همیشه دوستش خواهم داشت دگر نه هنفسی که در لحضه های بودنم شادی هایم را با او قسمت کنم دگر نه هم بغضی که همراهم گریه کند دگر نه اهی که بتواند غم دلم را به کاهد افسوس از این امر بی ثمر افسوس

توان

دگر تا کی خواهم توانست گزند سخنان دگران را تحمل کنم
انکه می پنداری با فهم تراین است نادان تراین است
چه کنم با دل خسته عاشق  چه کنم با پهلو ی تیر خورده
بازی زمانه را چه ؟

انا

یلدا در چشمان زیبای تواست
سرو اگر ابشار مو های بلند تو را می دید دگر در باد فخر نمی فروخت
طلای نا ب اگر توان داشت  می گفت که رنگ صورت تو را دارد
شب فقط به خاطر تو سیاهی دارد زیرا در چشمان زیبای زیباتراین است 
تو خود مادر شبی و شب کودک تو