حتی تو

حتی تو در این لحضه که می باید بودی نیستی که اشک را از گونه هایم پا کنی
حتی ........

تنهائی

گاش می شد یه روز روزگاری من و تو باهم باشیم
حسرت تو را داشتن خوره بر جانم نبود
زیبایت تنها نقش روی قاب عکسی کنج اتاقم نبود 
صورت خود را هر صبح در اینه چشمان تو می دیدم نازنین
اما افسوس فاصله بین من و تو تا بی نهایت است
افسوس که هیچ کس نخواهم توانست عشق را جز تو به من هدیه دهد


باورم نیست

باورم نیست  که عشق را بر لب جوی آب بفروشند
باروم نیست که محبت طعمه ای رندان باشد
باورم نیست که دیگر کسی مر ادوست بدارد
باورم نیست که دیگر زنده شوی
 باورم نیست که دیگر خنده ای روزی بر لبم خانه کند