شب با تمام خستگی اش می ره صبح میاد--- خورشید خانوم خمیازه کشون از پشت کوها بلا میاد. دستاشو کش می ده وخستگی خواب دیشبو از تنش بیرون میاره چشماشو می ماله به دنیا سلام میده
درخته که با غل غلک خورشید خانم لبخند به لب از خواب پامیشه - شب – براش لباس سبز دوخته و تنش کرده ذوق زده می شه لبخند میزنه – رو لباش شکوفه سبز می شه و غناری رو که به شکار این لحضه تمام فصل سرما رو صبر کرده به وجد میاره غناری سرمست آواز می خونه .
من در خواب صبح که میگن – خواب صبح خرگوشی – تو رو خواب می بینم تو از اون پشت دیوار – یواشکی لبخند می زنی .وقتی نگات می کنم تو قبل از من تو چشام زل زدی چشمک می زنی وقتی چشام میبیننت دلم هری می ریزه زمین گوشام حالا از خجالت سرخ شده .توسراغم میایو دستام که داره می لرزه تو دستات می گیری حالا من چشامو بستم .میخام .میخام از لبهای تو . .. اما از خواب می پرم
آخه خورشید داد میزنه . خواب رویا دیدن بسه پاشو وقت کاره .. اما من عاشق اون چشمای تو که داره برق می زنه عاشق اون عطر تنت که از دور تو هوا موج می زنه میشه یه روزی تورو اینجا ببینم تو بشینی کنارم . موهاتو شونه کنم . دست سردم و تو دستات گرم کنی .اما شاید هیچ وقت اینجا ها بوی تو –توهوا موج نزنه .نری پشت اون دیوار تو چشام زل بزنی . شاید عمر من کوتاه باشه ویا تو منو از یاد ببری اما از اونجا که نمی خام مغرور باشم نمی خام که تو فقط مال من باشی آرزو دارم که هرجا که هست شاد ونیک بخت باشی .