شب در راه است من خسته- دل شکسته- به سوی آشیانه حرکت می کنم . خوشید اخرین پرتو خود را بر زمین می افکند لحضه خدا حافظی روز است و شب تناز کنان پرده اسرار خود را بر سر زمین می کشد و من تنها تر از همیشه در آرزوی با تو بودن به انتظار صبح می نشینم
علیرضاقرقچیان
یکشنبه 17 اسفندماه سال 1382 ساعت 15:34
به عقربه های ساعت خیره شده ام تا گذشت زمان را ببینم. نمی گذرد عقبه ساعت از حرکت باز ایستاده به شیشه اش ضربه می زنم اما نه عقربه خراب نیست به کندی گذاشتن یک قرن حرکت می کند به ساعت قرار نزدیک می شوم صدای قلبم در فضای ساکت اتاق طنین می افکند من غرق در شادی دیدنت ...... اما افسوس ..........