باورم نیست که عشق را بر لب جوی آب بفروشند باروم نیست که محبت طعمه ای رندان باشد باورم نیست که دیگر کسی مر ادوست بدارد باورم نیست که دیگر زنده شوی باورم نیست که دیگر خنده ای روزی بر لبم خانه کند
در تنهائیت سکوت می کنم همانطور که با تو هستم سکوت می کنم
فقط می گریم و می گریم
شاید تو لحضه سرد مردنم را ببینی
آن لحضه تو مر ا دوست داری ؟
شاید هیچ وقت شاید هیچ گاه وشاید هیچکس
غمهای دل من را ندیده باشد
اما تو وجود من تو چرا..........