به عقربه های ساعت خیره شده ام تا گذشت زمان را ببینم.
نمی گذرد
عقبه ساعت از حرکت باز ایستاده به شیشه اش ضربه می زنم اما نه عقربه خراب نیست به کندی گذاشتن یک قرن حرکت می کند به ساعت قرار نزدیک می شوم صدای قلبم در فضای ساکت اتاق طنین می افکند من غرق در شادی دیدنت ...... اما افسوس ..........
عمر آینه بهشت اما آه... بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه ...