نیلگون ترین روزها به پیان می رسد اما دلتنگی ات هنوز بر در دیوار این قلب خسته می کوبد من به تو می انیشم زهنت را از دور دستها می خوانم و با تو سخن می گویم
صدای نسیم بهار را می شنوی ؟ صدای خمیازه درختان را چه ؟
دیروز وقت طلوع خورشید در حیاط زیر آن درخت میان سال زرآلو نشسته بودم و طلوع زیبای خورشید را نزاره می کردم درخت خوشک تکانی خورد به او سلام گفتم و او نیز سلامم را با غنچه های سفیدش پاسخ گفت
عید امسال منتظرت هستم بیا تا خون در رگانم جاری است و قلب می تپد .